هفته بيست و پنجم
هفته بيست و پنجم سلام سهند عزيزم،
بعد از مدت ها فرصت شد و بيام از حال و هواي عجيب و البته شيرين اين روزها برات بنويسم ...
سهندم تو اين مدت سخت مشغول خريد وسايل ات هستيم :
خريد كفش و لباسهاي خوشگل مردونه (راحتي و مهموني، كفشات اينقدر كوچولو و با مزه است كه هر روز بعد از رسيدن به خونه نيگاشون مي كنم و خستگيم در مي ره) كه اون ها رو تا آماده شدن كمدت توي يه كشوي مخصوص چيدم. راستي خاله س ي م ا مثل هميشه كه تو كارهاي سخت كنار مامانيه با هامون اومد و در اتخاب لباس هات كمك كرد.
سفارش تخت و كمدات و گشت گذار تو اينترنت و مغازه هايي كه وسايل ني ني دارن .
در كنار همه اين كارها تجربه شيريني كه بهم انرژي ميده حس كردن حركاتت هست عزيز دلم كه مخصوصا به محض خوردن شيريني اوج مي گيرن و به من يادآوري مي كنن كه يه هديه خدايي در وجودم داره رشد و حركت مي كنه.
بعشي وقت ها كه از شدت درس و كار و مشكلات بارداري خسته مي شم با يه حركت تو انرژي دوباره مي گيرم. راستي بابايي همش شعر استاد شهريار كه براي كوه سهند سروده رو با خودش زمزمه مي كنه
دوستت داريم من و بابايي و مشتاقانه منتظرتيم سهند عزيزم.
